شهید محمد آزاد متولد دیار شهید پرور بیهود با گذراندن دوران کودکی و نوجوانی با تحصیلات اول یادوم راهنمائی وارد بسیج شدکه از طریق بسیج در یکی دو عملیات شرکت نموده و در سن هیجده سالگی وارد سپاه قائن شد و به همراه اکبر رعیتی (یکی از همشهریان ) در سپاه مشغول خدمت بود . شهید در دوران تحصیل از دانش آموزان با هوش و فعال مدرسه بود و پدر شهید تاکید فراوانی در راه کسب علم دانش برای محمد واسما عیل (برادرکوچک شهید )داشته وبعد از شهادت محمد میگوید این دو پسرم باید درس می خواندند .شهید در دوران تحصیل به مطالعه کتابهای خارج از درس خاصه کتب شهید استاد مطهر مشغول بودند همسر برادر شهید میگوید : مادر شهید هر موقع می خواست بچه ها را برای نماز صبح بیدار کند اولین نفر محمد بود و با یک صدا بلند می شد و نمازش را می خواند و به خاندن قرآن مشغول می شد .
شهید محمد آزاد در امور خانه نیز فعال بود برادر شهید می گوید :محمد هنگامی که از تهران ما می رفتیم اقوام وهمشهریان بدیدن ما می آمدند و به گفتگوی مشغول می شدیم محمد از ترس اینکه مبادا در جمع ما خدای نکرده غیبت و یا تهمتی مطرح شود لذا شهید قبل ازشروع بحث به اتاقی دیگری می رفت و خود را مشغول مطالعه میکرد .
شهید در خدمت و محبت نه تنها به اقوام بلکه به همسایگان و همشهریان نیز حتی بدون اینکه آنها از شهید دعوت به کمک کنند وی خود در کمک به آنها پیشقدم می شد او در کارها ی کشاورزی تا حد توان به همه همشهریان کمک می نمود .
برادر شهید می گوید : در یکی از سفرها بیهود رفتیم عمو یمان (خواجه ابا الفضل ) به دیدن ما آمدند ، اتفاقا محمد با سن کمی که داشت و کلاس دوم دبستان بود آمد و احوال پرسی کرد بعد عمو یمان به او گفت : عمو حالا که درس می خوانی می خواهی برایم چه کاری برایم انجام بدهی . محمد با سن کمی که داشت گفت : عمو جان شما را کربلا خواهم برد .
برادر بزرگ شهید می گوید :محمد در دوران پیروزی انقلاب اسلامی با کمی سن خود می گفت در تهران هنگامی حکومت نظامی که بر قرار بود ،به هنگام رفتن ما به بیهودبه ما اینطور می گفت:ما در زمانی که حکومت نظامی بود به کوچه های بیهود می ریختیم، این خود نشان از عشق به نظام وشرکت در برنامه های پیروزمند اسلام بود. وی میگوید محمد در دوران انقلاب از طریق رادیوحوادث کشور را پی گیری می کرد.
با ورود به سپاه واعزام به جبهه شهید به برنامه های بلند مدت خود (خدمت به اسلام )رسید . او با چند تن ازشهدای دیار خویش ( بیهود ) در عملیات های اول شرکت نموده .ازجمله شهید حمید حائری و شهید محمد آزاد ( فرزند حبیب) و شهید افشاری . در اواخر شهید به سمت سر دسته قرار گر فته بوده و در یکی از مرخصیها یی که در ماه مبارک رمضان به تهران آمد .
برادر شهید میگوید :من به محمد گفتم داداش من با توجه به شرائط زندگی و نیاز مندیهای روزانه نمیتوانم به جبهه بیا یم . شهید در جواب می گوید :پشت جبهه را افرادی می خواهدولی صحیح وبه طورمناسب،از انجا که برادر شهید( عباس )محمد علی رضایی از همشهریان اقدام به تاسیس بسیج در مسجد ( صاحب الزمان ) می کنند،محمد می گوید :امثال شما ( بسیجیان )باید جلوی منا فقین را بگیرند.
شهید آزاد بعد از مدتی حضور در جبهه ها به سمت فرمانده گروهان در آمده وبعدازبه عضویت تیپ ویژه شهداء به فرماندهی شهید محمود کاوه مشغول خدمت بوده است .
شهید آزاد در آخرین مرخصی خود که مصادف با فوت یکی از اقوام بود شهید در آن موقع به خانه برادرشان آمده و دختر برادر شهید با سن کمی که داشت با عجله برای خرید می خواهد به بیرون برود و به مادر خود می گوید من روسری نمی پوشم و فقط چادر می اندازم ولی شهید می گوید عمو اگر چادر وروسری بپوشی راحتتری از این بیان شهید فهمیده میشود چقدر شهید به حجاب یک دختر کوچک اهمیت می داده است . سرانجام شهید با ورود به جبهه از کردستان در همان شبانه روز اول به مناطق جنوب اعزام شده اند و در عملیات بدر به همراه عده ای زیاد از همرزمان به خاطر نا معلوم بودن منطقه وتحت کنترل دشمن با ورود در باتلاق نا پدید می شود با اطلاع مفقود شدن شهید برادر شهید ( عبدالله ) و یکی از همشهریان به منطقه اعزام شدند ولی نتوانستند اثری از پرستوی سبک بال خویش بیابند بعد از این مادر شهید مدام می گفت : من زنده بودن شهید را نمی خواهم و فقط می خواهم بدانم که آیا محمدم شهید شده یا اسیر است او هر موقع رادیو خبر از آزادی اسراویا تشییع پیکر شهید می داد هر لحظه به انتظار ورود فرزندم را به خانه داشتم ولی مادر و پدر شهید سالها در انتظار فرزند عزیزشان نشسته اند وهر موقع دل آنها برای محمد تنگ می شد فقط به نظاره لباسهای خاکی دلبند خویش و عقده های دل پر درد خویش را با لباس و عکسهای یادگاری محمد وا می کردند و سرانجام با تحمل بیماریهای شدید بر اثر درد فراغ عزیزشان و زخم زبانهی مردم آرزوی دیدن یار را به خاک بردند و ارزوی دیدن روی محمد برایشان باقی ماند ( روحشان شاد و یادشان گرامی باد )
اما بعد از مفقود شدن محمد همسر برادر شهید در خواب می بیند که محمد به صورت جوانی زیبا و خوش اندام در روستا ( شهرک علی اسماعیلی ) با توپ بازی می کند و یک تکه از سر شهید بدون مو است . در حالیکه همراه با لباس شهید و دفتر چه شهید یک مقدار موی سر شهید هم آورده بودند که همراه شهید دفن نشده بود لذا این خواب نمایانگر آن بود که موهای متبرک شهید شایسته باقی ماندن در این دنیا فانی را ندارد و باید با بدن مطهر شهید دفن شود و بعد آن مقدار مو را در کنار شهید دفن کردند . در پایان برادر شهید توقع خود را از جوانان با ایمان و مؤمن این طور مطرح می کند که شما و امثال شما عزیزان اگر تمام وقت خویش را برای شهداء بگذارید باز هم کم است و شماها همانطور که آن گلهای پرپر در سنین ۱۸ یا ۲۰ سالگی جان خویش را فدای اسلام و ناموس ا ی مملکت کردند شما نیز راه آنها را ادامه دهید انشاء ا…
کـانون فرهنگی تبلیغی شهـداء بیهـود
وصیتنامه
ای جوانان مبادا در غفلت بمیرید که علی در محراب عبادت شهید شد . و مبادا در حال بی تفاوتی بمیرید که علی کبر حسین (ع) در راه حسین (ع) و با هدف شهید شد .
ای مادر مبادا از رفتن فرزندانتان به جبهه جلوگیری کنید که فردا در محضر خدا نمی توانید جواب زینب (س) را بدهید که هفتاد و دو تن شهید را تحمل کرد . شما هم مثل خاندان وهب جوانانتان را به جبهه های نبرد بفرستید و حتی جسد آنها را هم تحویل نگیرید ، زیرا مادر وهب فرمود : پسری را که در راه خدا داده ام هرگز پس نمی گیرم .
ای اقوام و خویشان من برای من اشک تمساح نریزید و اگر واقعا من را دوست دارید و داشتید حالا هم راهم را ادامه بدهید و با شرکت در جبهه و کمکهای مالی جبهه های اسلام را یاری کنید وگرنه من نمی خواهم بیایید و بگویید : بدبخت شد و فلان شد و … .
من به بهترین راهها رفتم و به بهترین آرزوهایم رسیدم و این قابل درک نیست مگر برای آنانکه خدا را بیشتر از هر چیزی دوست دارند .
این دل تنگم عقـده هـا دارد گویـا میل کــربلا دارد ای خدا مـا را کربلایی کـــن محفل ما را نینوایی کـن
ارسال کننده: آقای سید حسین حسینی
زندگی نامه شهید محمد آزاد (فرزند سکندر )